شیر كه معروف به سلطان جنگل است، موضوع نقاشی امروز ما است. در این نقاشی به جای اینكه مثل همیشه اول از یك پیش طرح كلی استفاده كنیم، ابتدا پیش طرح صورت شیر را می كشیم و بعد از اینكه آن را كامل كردیم، بدن او را می كشیم.
یك بیضی می كشیم و آن را با یك به اضافه به چهار قسمت تقسیم می كنیم تا صورت او را راحت تر بكشیم. همانطور كه می بینید صورت این شیر كارتونی ما از اجزای بسیار ساده ای تشكیل شده است. دو دایره برای چشم ها، یك مثلث برای بینی و دو خط دیگر كه شبیه به مثلث است و در واقع دو ضلع مثلث بینی را امتداد داده ایم تا به دایره ی سر برسد.
ادامه مطلب...
فرارسیدن ماه ربیع الاول مبارک باد.
رسول گرامی می فرماید: هر کس پایان صفر را خبر دهد بهشت بر او واجب است. بشارت باد بر شما که ماه صفر به اتمام رسید.
. حلول ماه ربیع الاول ماه شادی و سرور اهل بیت(ع) بر شما مبارک باد.
بهار ماه ها، ربیع الاول است چرا که آثار رحمت الهی و ذخایر برکات خداوندی در این ماه پدیدار می شود و انوار جمال الهی بر زمین و زمینیان می تابد . ولادت رسول اکرم(ص) اشرف و سید موجودات و نزدیک ترین خلق به خدا ، در این ماه بوده است . حلول ماه ربیع الاول، ماه جشن و سرور اهل بیت(ع) مبارك باد..
شمارش
دیوانه ای لب چاه نشسته بود و می گفت: هفت هفت هفت... شخصی به او رسید و گفت: برای چه هفت هفت می گویی؟ دیوانه مرد را به چاه انداخت و گفت: هشت هشت هشت...!
سهم بیشتر
دو نفر با هم شریکی شتری خریدند. دو سومش را یکی داد و یک سومش را دیگری. اتفاقاً سیل آمد و شتر را با بارش برد و اختلاف پیدا شد و پیش حاکم رفتند.
حاکم به آن ها گفت: کدامیک سهم بیشتری دارید؟ مرد اول گفت: من. حاکم گفت: چون تو سهم بیشتری داری سهم تو بر شتر سنگینی کرده و شتر را غرق کرده پس باید سهم طرف دیگر را بدهی.
سوال نیمه شب
اولی: می شود یک سوال از شما بکنم؟
دومی: نه! آخر مرد حسابی ساعت سه نصفه شب هم وقت سوال پرسیدن است!؟
اولی: متشکرم. می خواستم بدانم ساعت چند است.
پیانو
پزشک: خوب من گچ دستت را باز می کنم تا دیگر ناراحتی نداشته باشی.
بیمار: متشکرم دکترجان. حالا می توانم پیانو بزنم؟
پزشک: بله جانم حتماً.
بیمار: آخ جون. چون من تا حالا، پیانو زدن بلد نبودم.
راه حل
اولی: اگر تلویزیون روشن نشد، چی کار کنم؟
دومی: هلش بده، بذار کانال دو!
تیراندازی
شخصی از تیراندازی پرسید: آقا! شما چکار می کنید که همیشه تیرتان به وسط دایره ی هدف می خورد؟ تیرانداز گفت: این که کاری ندارد، من اول تیر را می اندازم، بعد می روم دور آن یک دایره می کشم!
آژانس!
گدایی به مرد پولداری رسید و گفت: آقا لطفاً 200 تومان به من بدهید تا با اتوبوس به منزل بروم.
پولدار گفت: می بخشید، من فقط 10000 تومانی دارم.
گدا گفت: اشکالی ندارد، مجبورم با آژانس بروم!
چیستان های کودکانه
چیستان 1: آن چیست که اگر کسی آن را داشته باشد به کسی نمی گوید. اگر کسی آنرا بگیرد آنرا نمی شناسد. و کسی که آنرا بشناسد آنرا نمی گیرد.
چیستان 2: آن چیست که هرچه از آن برمی دارند، بیشتر می شود؟
چیستان 3: آن چیست که ورزشکاران به خاطر شکستنش جایزه میگیرند؟
چیستان 4: آن چیست که چه پُرباشد و چه خالی وزنش یکی است.
چیستان 5: آن چیست که به دور خانه می چرخد ولی، هیچ گاه آن را لمس نمی کند؟
چیستان 6: آن چیست که موقع خشک کردن خیس می شود؟
چیستان 7: سیاه هست ولی زاغ نیست، پرنده است ولی کلاغ نیست؟
جواب چیستان ها
پاسخ1: پول تقلبی
پاسخ 2: چاه
پاسخ 3: رکورد
پاسخ 4: نوار
پاسخ5 : خورشید
پاسخ 6: دستمال کاغذی
پاسخ 7: دود
سلام به دوستان هنرمند و کوشا. امروز قصد دارم برای شما یک خروس تپل و زیبا را آموزش بدهم. پس اگر از موضوع این نقاشی خوشتان می آید با ما همراه شوید.
برای شروع کار و پیش طرح کافی است یک دایره در صفحه ای که می خواهید نقاشی کنید بکشید.
ادامه مطلب...
براي كودكان خود از اين شعر براي تشويق به نماز استفاده كنيد.
اتل متل پروانه نشسته روي شانه
صدا مياد چه نازه ميگه وقت نمازه
به اين صدا چي ميگن اذان و اقامه ميگن
شيطونه ناراحته
دنبال يه فرصته
ميگه آهاي مسلمون نماز رو بعدا بخون
هر كسي كه زرنگه با شيطونه مي جنگه
وقت نماز كه مي شه هر كاري تعطيل مي شه
نماز چقدر شيرينه اول وقت همينه
ادامه مطلب...
بزك نمير بهار مي آد ، خربزه و خيار مي آد
|
|
حسني با مادر بزرگش در ده قشنگي زندگي مي كرد . حسني يك بزغاله داشت و اونو خيلي دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا مي برد تا علف تازه بخورد .
هنوز پاييز شروع نشده بود كه حسني مريض شد و يك ماه در خانه ماند . مادربزرگ حسني كاه و يونجه اي كه در انبار داشتند به بزغاله مي داد .
|
|
وقتي حال حسني خوب شده بود ، ديگر علف تازه اي در صحرا نمانده بود . آن سال سرما زود از راه رسيد .
|
|
|
همه جا پر از برف شد و كاه و يونجه ها ي انبار تمام شد . بزغاله از گرسنگي مع مع مي كرد . حسني كه دلش به حال بزغاله گرسنه مي سوخت اونو دلداري مي داد و مي گفت : “ صبر كن تا بهار بيايد آنوقت صحرا پر از علف مي شود و تو كلي غذا مي خوري . ”
مادر بزرگ كه حرفهاي حسني را شنيد خنده اش گرفت و گفت : |
ادامه مطلب...
خمیر بازی
ادامه مطلب...
یک ایده جالب دیگر در نقاشی بدون قلم مو، استفاده از برگ درختان برای نقاشی است. برگهایی که رگبرگ های برجسته دارند برای این نوع از نقاشی مناسبترند. پشت برگها را به رنگ آغشته نموده و سپس آن را روی کاغذ قرار داده و به آرامی فشار دهید. نقش برگ روی کاغذ چاپ می شود.
مقدار رنگی که روی برگ باید گذاشته شود و غلظت آن تجربی است و با کمی تلاش به دست می آید. نوع رنگ مناسب برای این کار رنگ گواش و یا آبرنگ است.
یكی بود یكی نبود. در یك جنگل كوچك و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی میكردند. خانم گنجشكه بتازگی 2تا جوجه كوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری میكرد.
روزها به اطراف جنگل میرفت تا برایشان غذا پیدا كند و بیاورد، اما چند روزی بود كه آقا روباه مكار دوباره سروكلهاش پیدا شده بود و دوروبر گنجشكها میپرید.
یك روز از این روزها كه خانم گنجشكه میخواست دنبال غذا بره دید كه روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچههایش نگاه میكند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجههایم را بخوره... برای همین پشیمان شد و برگشت خانه و از بچههایش مراقبت كرد.
گنجشكهای كوچولو خیلی گرسنه بودند و خانم گنجشكه حتما باید میرفت به جنگل تا غذا تهیه كند، ولی روباه مكار كه فكر میكرد از همه زرنگتر و مكارتره، 4چشمی مراقب جوجهها بود تا سر یك فرصتی آنها را یه لقمه چرب كند.
خانم گنجشكه فكری كرد و با خودش گفت: ای روباه بدجنس! دیگه نمیگذارم بچههایم را بخوری و با خودش گفت حالا من چطوری خانه و بچههایم را تنها بگذارم و بروم... همین طور كه با خودش صحبت میكرد، ناگهان فكری به ذهنش رسید و بعد رفت نزدیك روباه و گفت: سلام روباه عزیز. از این طرفا...!
روباه گفت: سلام گنجشك مهربون، داشتم از اینجا رد میشدم، گفتم یك سری به شماها بزنم.
ادامه مطلب...
نام اصلی حضرت رضا، علی و کنیه معروفش ابوالحسن است؛رایج ترین لقب امام هشتم، رضا است.
حضرت رضا علیه السلام در روز جمعه، یازدهم ذیقعده سال 148ق، درحالی که شانزده روز از شهادت امام جعفر صادق علیه السلام می گذشت، در شهر مدینه به دنیا آمد.
شعر کودکانه شهادت امام رضا(ع)
هست و بوده او
بعد از آن گذشت
ماه و سال و روز
در عزای او
ادامه مطلب...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد .یک روز یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد.
خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود. آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت. خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد. آقا فیل گفت من یک راهی بلدم تا دندونتو بکشم آقا فیل یک نخ آوردو وصل کرد به دندان خرگوش یک سردیگر نخ هم که می خواست به در خونه وصل کنه خر گوش ترسید و نگذاشت و دوید و رفت. خرگوش خیلی ناراحت بود. رفت و روی سنگی نشست به هویج تو دستش نگاهی کرد و یه گاز زد وقتی هویج و درآورد دندونش و روی هویج دید.
خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد که راحت شده بودو با خوشحالی رفت و با بقیه شروع به بازی کرد
قصه کودکانه مسواک و نی نی
کارشناسان مسائل اجتماعی بر این باورند که قصه گویی و قصه خوانی نقش به سزایی در رشد و شکوفایی خلاقیت درکودکان دارد. ادبیات کودکان شامل قصه ، شعر، نمایش، افسانه و داستان است.ت******** هنرمندانه برای هدایت کودک ، رشد زبان و شیوه ای در خور فهم او که در وسعت تخیل و قوت تصور او موثر است.
کمک به پرورش قدرت بیان ، عواطف و افکار ، تقویت قوه ابداع ، ابتکار ، تخیل و ایجاد علاقه به مطالعه و جستجوگری از نکات مثبت و مهم قصه گویی برای کودکان است. داستان و قصه در رشد شخصیت کودک نقش داشته و از طریق قصه ها و داستان های خوب کودک به بسیاری از ارزش های اخلاقی چون پایداری ، شجاعت ، نوع دوستی ، امیدواری ، آزادگی ، جوانمردی ، طرفداری از حق و استقامت در مقابل زور پی می برد که هسته بسیاری از قصه ها و داستان ها را تشکیل می دهند.
در این پست برای فرزندان شما همراهان عزیز قصه جدیدی را آماده کرده ایم… با ما همراه باشید
قصه کودکانه مسواک و نی نی
یک مسواک بود کوچولو وبی دندون! صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد. هر دندونی که می آمد، پیش مسواک خودش می رفت.
یک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من دیگر از اینجا ماندن خسته شدم. هیچ دندونی من را دوست ندارد، من از اینجا می روم!» تا خواست برود، حوله گفت: « نه! نرو، اگر بری کثیف می شوی، دیگر هیچ دندونی تو را دوست ندارد.»
مسواک بی دندون گفت: « اشکالی ندارد، من که دندون ندارم! چقدر اینجا بیکار بمانم؟ خسته شده ام » حوله گفت: « مگر نمی دانی؟ تو مسواک نی نی هستی. نی نی الان کوچولو است، دندون ندارد اما چند وقت دیگر چند تا دندون در می آورد. اگر تو نباشی، چه کسی دندون های نی نی را مسواک کند؟»
مسواک بی دندون خوشحال شد،گفت: من مسواک نی نی هستم؟چرا زودتر بهم نگفتید! باشد، صبر می کنم تا نی نی دندون در بیاورد، آن وقت می شوم مسواک با دندون!
تا به حال پست های زیادی روی سایت نازک به نمایش درآمده اند که عروسک سازی را آموزش داده اند . در این پست آموزش عروسک سازی با پارچه و بطری را برایتان آورده ام که امیدوارم این عروسک را بسازید و باعث ایجاد شادی و شور برای بچه ها شوید .
همانطور که گفتم این عروسک با استفاده از بطری های دورریختنی نوشابه و دوغ ساخته می شود . اگر دوست دارید که عروسک کوچکی بسازید از بطری های کوچک و اگر دوست دارید عروسک بزرگ بسازید بطری های بزرگ مناسبند .
مانند تصویر زیر قسمتی از سر و ته بطری را برای ساخت عروسک برش بزنید .
با استفاده از چسب نواری این دو قسمت جدا را به هم بچسبانید .
ته بطری را از حبوبات و یا شن و ماسه پر کنید تا استقامت و پایداری عروسک را به این وسیله بیشتر کنید .
دور بطری
ادامه مطلب...
حتما تا به حال خانه های زیادی در دفتر نقاشیتان کشیده اید،اما این بار به صورت دیگری خانه بکشید و از آن لذت ببرید. پس بیشتر از این معطل نکنید و مداد و دفترتان را بیاورید.
اگر قسمت های قبلی که در مورد آشنایی با شکل ها بود را خوانده باشید، راحت تر می توانید این نقاشی را به سرانجام برسانید. مربع هایی را به صورت زیر بکشید. با این کار طرح را برای کشیدن یک مکعب آماده می کنید. که یادآور یک شکل حجم دار است.
اضلاعی را که این دو مربع را به یکدیگر وصل کرده است، باعث می شود تا یک مکعب تشکیل شود. خطوطی را که به صورت خاکستری مشخص شده است را کم رنگ کنید و تا جایی که می توانید بی رنگ کنید.
<
خطوط سبز را دنبال کنید و همانند شکل زیر یک مستطیل نیمه بکشید. این خطوط پایه ی شیروانی و سقف خانه ی نقاشی شماست.
ادامه مطلب...
من دوست ندارم که به مدرسه بیایم
لاکی یک لاک پشت کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت.نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد و او خشمگین می شد.
اگر بچه ها کتاب، مداد یا دفتر او را می گرفتند یا او را هل می دادند، او بسیار خشمگین می شد. گاهی برای مقابله، او هم بچه ها را هل می داد یا حرف های بد به آن ها می زد و طبعاً مدتی بچه ها با او بازی می کردند.
اما زیاد طول نمی کشید که دوباره لاکی سر چیزهای کوچک عصبانی می شد و یا شروع به دعوا می کرد و دوستانش را از خود می رنجاند.
چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟!
یک روز لاک پشت کوچولو، تنها و غمگین و عصبانی در گوشه ای از حیاط مدرسه ایستاده بود و به بازی کردن بچه ها نگاه می کرد.
در این لحظه، آقا معلم که لاک پشت پیر و مهربانی بود، آرام به او نزدیک شد و از او پرسید:
« چرا با بچه ها بازی نمی کنی و گوشه ای تنها ایستاده ای؟ انگار زیاد از آمدن به مدرسه خوشحال نیستی؟ »
ادامه مطلب...
در این صفحه مرحله به مرحله کشیدن یک گربه را برای شما به نمایش می گذاریم با دقت در این شکل می توانید به سادگی به فرزندان خود بیاموزید چگونه یک گربه را نقاشی کند
ابتدا سر گربه را می کشیم
حالا گوش ها و تنه گربه را مانند شکل زیر برای او بکشید.
حالا نوبت پاهاست مانند شکل زیر به سادگی پا ها را رسم کنید.
حال اجزای صورت را می کشیم چشم ها و دماغ و دهان همراه با سبیل های گربه همانطور که در شکا می بینید کشیدن آنها بسیار ساده است.
ادامه مطلب...
آیا از اینکه فرزندتان کارهای خوبی انجام نمی دهد، دادتان در آمده است؟ باید دست از سخنرانی بردارید و روش تربیتی خود را تغییر دهد و جالب کنید. در خلال بازی می توانید مسوولیت، صداقت، همدلی، صبر و ... را به کودک خود بیاموزید.
این روش بسیار کارساز است زیرا کودک متوجه نمی شود به او درس اخلاق می دهید و خیلی راحت آنها را قبول می کند و به مرور یاد می گیرد رفتار درست چیست و در موقعیت های مختلف چه واکنشی باید نشان دهد.
1. قطار بسازید
روش بازی: برای این بازی به چند جعبه مقوایی بزرگ نیاز دارید که کودک و دوستانش بتوانند راحت داخل آن بنشینند. بعلاوه، ابزار کار نیز همچون کاغد رنگی، چسب، ماژیک، مداد رنگی، استیکر و ... به آنها بدهید و از آنها بخواهید تا هر کدام جعبه خود را به قطار تبدیل کنند. هنگامی که آنها می خواهند قسمت بیرونی واگن خود را تزیین کنند و برای آن چرخ، پنجره یا ... بگذارند، آنها را راهنمایی کنید تا با همکاری هم چند واگن پشت سر هم قطار را بسازند.
نکته آموزشی این بازی: پشتکار. این بازی که مبتنی بر کار گروهی است، حس انجام، ادامه و به ثمر رساندن کاری را به کودک منتقل می کند. کودک با این بازی می آموزد در نتیجه تلاش های خود به نتیجه خوبی می رسد. می آموزد برای رسیدن به هدف باید تلاش کرد و در این مسیر از دوستان نیز کمک گرفت.
نکته آموزشی والدین: توجه داشته باشید، ممکن است کودک از این بازی خوشش بیاید و بخواهد دوباره و دوباره آن را انجام دهید. بنابراین، جعبه های را دور نریزید.
ادامه مطلب...
خندههای قشنگ (لطیفه های کودکانه)
لطیفه, لطیفه های کودکانه, لطیفه برای کودکان, جک برای کودکان, جک و لطیفه, لطیفه جوک, جک و لطیفه, لطیفه جدید, لطیفه ایرانی, لطیفه خنده دار, لطیفه ها, لطیفه های جدید, جک لطیفه
غذای مقوی
بیماری پیش دکتر می رود و می گوید: باید کله پاچه و مغز و جگر بخوری.
بیمار می گوید: آقای دکتر این ها را قبل از غذا بخورم یا بعد از غذا؟
سواد
مردی یک ساعت مچی می خرد. روز بعد پیش فروشنده می رود و می گوید: پشت این ساعت نوشته ضد آب ولی داخلش آب رفته است.
فروشنده می گوید: چه عرض کنم؟آب که سواد ندارد.
ساندویچ
مردی به ساندویچی رفت و گفت: لطفاً دو تا ساندویچ بدهید.
ساندویچی پرسید: می خوری یا می بری؟
مرد گفت: یه میخوری، یه میبری.
استراحت
اولی: از بس استراحت کردم، خسته شدم.
دومی: خب، یک کم استراحت کن تا خستگیات در رود.
تقلب
کیوان: احمد چرا برادرت را از جلسه ی امتحان بیرون کردند؟
احمد: چون تقلب کرده بود.
کیوان: چه طوری؟
احمد: سر امتحان علوم دندان هایش را شمرده بود!
قصه ی آمورنده ی آزادی پروانه ها
قصه,قصه های کودکانه,قصه برای کودکان,پروانه,آزادی پروانه ها,قصه آزادی پروانه,داستانهای کودکانه,داستان برای کودکان
داستان آموزنده ی آزادی پروانه ها
آزادی پروانه ها بهار بود ، پروانه های قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز می کردند.
حسام ، پسر کوچولوی قصه ما توی این باغ ، لابه لای گلها می دوید و پروانه ها را دنبال می کرد . هر وقت پروانه زیبایی می دید و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شکارش کند . بعضی از پروانه ها که سریعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار می کردند، اما بعضی از آنها که نمی توانستند فرار کنند ، به چنگش می افتادند . حسام ، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در یک قوطی شیشه ای زندانی می کرد .
یک روز چند پروانه زیبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود ، قصد داشت که پروانه ها را خشک کند و لای کتابش بگذارد و به همکلاسی هایش نشان بدهد . پروانه ها ترسیده بودند ، خود را به در و دیوار قوطی شیشه ای می زدند تا شاید راه فراری پیدا کنند . حسام همین طور که قوطی شیشه ای را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه می کرد خوابش برد . در خواب دید که خودش هم یک پروانه شده است و پسر بچه ای او را به دست گرفته و اذیت می کند . تمام بدنش درد می کرد و هر چه فریاد و التماس می کرد کسی صدایش را نمی شنید . بعد پسر بچه ، حسام را ما بین ورقهای کتابش گذاشت و کتاب را محکم بست و فشار داد . دست و پای حسام که حالا تبدیل به یک پروانه نازک و ظریف شده بود ، ترق ترق صدا می داد و می شکست و حسام هم همین طور پشت سر هم جیغ بلند می کشید . ناگهان از صدای فریاد خودش از خواب پرید و تا متوجه شد که تمام این ها خواب بوده است دست به آسمان بلند کرد و از خدا تشکر کرد .
ناگهان به یاد پروانه هایی افتاد که در داخل قوطی شیشه ای، زندانی شده بودند..! بعد ، قوطی پروانه ها را به باغ برد ، در قوطی را باز کرد و پروانه ها را آزاد کرد . پروانه ها خیلی خوشحال شدند و از قوطی بیرون پریدند و شروع به پرواز کردند .
حسام فریاد زد : پروانه های قشنگ مرا ببخشید که شما را اذیت می کردم. قول می دهم این کار زشت را هرگز تکرار نکنم.
پرورش تخیل کودکان, راههای پرورش تخیل کودکان, روشهای پرورش تخیل کودکان, فواید تخیل برای کودکان, خلاقیت, پرورش خلاقیت کودک, زاههای پرورش خلاقیت کودک
خردسالان از راه خیال پردازی و عمل کردن یاد می گیرند. آیا تا کنون دیده اید که فرزند تان یک سنگ را بردارد و با آن همانند یک ماشین بازی کند، یا با جنباندن لگویی، آن را یک آدم یا خرگوش فرض کند ؟
در این هنگام فرزند شما با حرکت، چیزی را به جای چیز دیگری وانمود می کند. اما روند وانمود سازی به همین سادگی که دیده می شود، نیست. فرآیند وانمود سازی سبب پرورش بسیاری از زمینه های بنیادی رشد کودک می شود.
بیشترکلاس های کودکستان ها و مهد کودک ها سالن نمایش مجهزی دارند. اختصاص جایی به نمایش برای کودکان، کاری هدفمند است. پژوهش ها نشان داده اند که بازی های وانمودی برای آن ها، امکان زندگی در دنیایی کوچک، با همان ویژگی های دنیای واقعی را فراهم می آورد و آن ها را به کاربرد مهارت هایی که آموخته اند، تشویق می کند. این امکان، همچنین زمینه را برای به کار بردن مهارت های شان در فعالیت های معنادار زندگی آماده می سازد.
برخی کارشناسان براین باورند که این فرآیند کاربردی، نه تنها در پیشرفت یک مهارت، بلکه در چگونگی بکارگیری آن در زندگی هم به کودک کمک می کند.
بازی های وانمودی به کسب مهارت های اجتماعی و عاطفی کمک می کنند
هنگامی که کودک شما در حال بازی وانمودی است، به شکل فعال نقش های عاطفی و اجتماعی زندگی را تجربه می کند. او با بازی های جمعی می آموزد که چگونه نوبت را رعایت کند، چگونه به ترتیب، مسئولیت ها را تقسیم کند و خلاقانه به حل مشکل بپردازد. هنگامی که کودک شما شخصیت های مختلفی را وانمود سازی می کند، درحال تجربه کردن "راه رفتن با کفش های دیگری است".
ادامه مطلب...
شعر کودکانه مذهبی
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
حالا بشید مهیا می خوایم بریم کربلا
شهر امام حسینه امام سوم ما
کربلا شهر ماتم شهر مصیبت و غم
دوستان من گوش کنید تا ماجراشو بگم
حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم
نامه زیاد نوشتن گفتن امام سوم
ما مرد کارزاریم اما امام نداریم
اگر بیای به کوفه اطاعت از تو داریم
وقتی امام قبول کرد رو سوی کوفه آورد
تنها گذاشتن اونو دروغگوهای نامرد
منبع:tebyan.net
کشف طبیعت یکی از فعالیت های بدون هزینه است که می تواند برای کودکان پرهوش جالب باشد. گردش در طبیعت راه آسانی برای کشف رازها و رمزهای آن است.
کشف طبیعت یکی از فعالیت های بدون هزینه است که می تواند برای کودکان جالب باشد
1. در طبیعت گردش کنید و گیاهان را بررسی کنید
کشف طبیعت یکی از فعالیت های بدون هزینه است که می تواند برای کودکان پرهوش جالب باشد. گردش در طبیعت راه آسانی برای کشف رازها و رمزهای آن است. در حالی که با کودک قدم می زنید درباره انواع مختلف گل هایی که دیده اید، صحبت کنید.
از کودک سوال کنید. برای مثال؛ چرا گل ها رنگ های گوناگونی دارند؟ گلبرگ گل های مختلف چگونه است؟ چرا گلبرگ گل ها با هم فرق دارند؟ گل ها چه شباهتی باهم دارند؟ تفاوت گل ها در چیست؟
این کار را در مورد انواع مختلف گیاهان انجام دهید. مثلا در برگ ها و پوسته درختان را مقایسه کنید. اگر خودتان در این خصوص اطلاعات کافی ندارید، بهتر است به یک کتابخانه مراجعه کنید تا پاسخ این سوالات را پیدا کنید.
بازی با یخ، یکی از بازی های مناسب برای کودکان باهوش است
2. با یخ آزمایش کنید.
همه چیزی که برای این فعالیت نیاز دارید، دو قطعه یخ است. یکی از یخ ها را در آفتاب بگذارید و قطعه دیگر را در سایه قرار دهید. از کودک بخواهید به یخ ها دقت کند و ببیند کدام یک زودتر آب می شوند.
برای کودکان بزرگتر از تعداد بیشتری یخ استفاده کنید و آنها را روی سطوح مختلف قرار دهید. یکی از یخ ها را در معرض آفتاب غیرمستقیم قرار دهید، یکی را روی چمن ها بگذارید و یکی را مستقیما زیر آفتاب بگذارید. اگر دوست دارید می توانید خلاقیت بیشتری به خرج دهید و از سطوح دیگر هم استفاده کنید.
ادامه مطلب...
آموزش کاردستی درخت
- مجموعه: خلاقیت در کودکان
حتما شما هم دوست دارید این درختهای زیبا را با بچه ها درست کنید و ضمن سرگرم کردن آن ها یک کاردستی آسان با کاغذ بسازید.
آموزش کاردستی درخت
برای درست کردن این کاردستی به مواد زیر نیاز دارید:
* فوم یا مقوا به شکل مخروط برای زیر کار
* کاغذ رنگی یا مقوای نازک به رنگ سبز
* قیچی
* چسب مایع
* کاردستی با کاغذ درخت
* کاردستی با کاغذ درخت
نکته: در صورتیکه فوم مخروطی شکل در اختیار ندارید یک تکه مقوا را به شکل مخروط در آورید و از آن استفاده کنید.
1- در مرحله اول از درست کردن این کاردستی آسان و زیبا، نوارهایی از کاغذ یا مقوای سبز رنگ را مانند عکس زیر ، اندازه گرفته و به اندازه بخش پایینی درخت ببرید.
طرز ساخت کاردستی درخت
ادامه مطلب...
داستان زیبای رقیه کوچولو
در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.
وقتی امام به شهادت رسیدند خاندان امام را به اسارت بردند، حضرت رقیه خیلی از دوری امام بی تاب بودند و گریه می کردند.
صدای گریه رقیه کوچولو به گوش یزیدیان رسید و آنها برای اینکه صدای رقیه (ع) را قطع کنند سر امام حسین (ع) را برایش بردند زمانی که حضرت رقیه سر مبارک امام را در آغوش گرفتند و بوسیدند در حالی که سر مبارک در آغوششان بود جان سپردند.
آموزش ساخت ماشین مقوایی
مقوای دستمال توالت + کاغذ رنگی + سوزن ته گرد + مقوای ساده + چسب مایع
برای تهیه هر ماشین شما به یک مقوای استوانه ای دستمال توالت نیاز دارید
تمام مقواها را با استفاده از کاغذهای رنگی با رنگ های شاد پوشش دهید
روی مقوای ساده طرح چرخ های ماشین را بصورت دایره ای رسم کنید و دایره ها را برش بزنید
کاغذهای رنگی سیاه و سفید را نیز به شکل دایره ای برش بزنید و روی مقواها بچسبانید
با استفاده از رنگ و تکه های کاغذ ماشین مسابقه را تزیین کنید
برای پایان کار چرخ های ماشین ها را با استفاده از سوزن ته گرد به مقوا متصل نمایید
من دوست ندارم که به مدرسه بیایم
لاکی یک لاک پشت کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت.نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد و او خشمگین می شد.
اگر بچه ها کتاب، مداد یا دفتر او را می گرفتند یا او را هل می دادند، او بسیار خشمگین می شد. گاهی برای مقابله، او هم بچه ها را هل می داد یا حرف های بد به آن ها می زد و طبعاً مدتی بچه ها با او بازی می کردند.
اما زیاد طول نمی کشید که دوباره لاکی سر چیزهای کوچک عصبانی می شد و یا شروع به دعوا می کرد و دوستانش را از خود می رنجاند.
چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟!
یک روز لاک پشت کوچولو، تنها و غمگین و عصبانی در گوشه ای از حیاط مدرسه ایستاده بود و به بازی کردن بچه ها نگاه می کرد.
در این لحظه، آقا معلم که لاک پشت پیر و مهربانی بود، آرام به او نزدیک شد و از او پرسید:
« چرا با بچه ها بازی نمی کنی و گوشه ای تنها ایستاده ای؟ انگار زیاد از آمدن به مدرسه خوشحال نیستی؟ »
لاکی به صورت مهربان معلمش که لبخند می زد نگاهی کرد و گفت: « من دوست ندارم که به مدرسه بیایم. هر کاری که می کنم نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. خیلی زود عصبانی می شوم و بچه ها هم، دیگر با من بازی نمی کنند. »چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟!
معلم دانا گفت: « ولی تو همیشه راه حل مشکلت را با خود داری. راه حل تو همین لاکی است که بر پشت خودت حمل می کنی! وقتی خیلی عصبانی و خشمگین هستی و نمی توانی خودت را کنترل کنی، بر توی لاک.
ادامه مطلب...
آموزش ساخت پنگوئن با بطری نوشابه
برای ساخت این کاردستی به بطری نوشابه بزرگ ، رنگ اکریلیک ، روبان ، کاموای رنگی و چسب حرارتی نیاز دارید.
برای ساخت هر پنگوئن به 2 بطری نیاز دارید ، بخش بالایی و پایینی بطری را با قیچی جدا کنید تا به شکل استوانه شود ، قسمت انتهایی 2 بطری را به دو طرف استوانه متصل کنید به صورتی که استوانه داخل آن قرار گیرد سپس با چسب حرارتی به هم متصل کنید.
سطح بطری را با رنگ اکریلیک سفید و مشکی رنگ کنید ( بخش جلویی بدن پنگوئن سفید و اطراف بدن مشکی ) ، چشم ها و نوک پنگوئن را با رنگ مشخص کنید سپس با ترکیب رنگ ها برای پنگوئن کلاه بکشید.
با استفاده از کاموا منگوله بسازید و روی سر پنگوئن بچسبانید ، با استفاده از روبان یا تکه ای پارچه کشی یا کاموایی برای پنگوئن شال گردن بسازید و روی بطری بچسبانید.
مرغ قشنگم قدقدقدا می کنه
شاید داره منو صـــدا می کنه
دونه می خواد تا بخوره
برای من تخــــــم بذاره
یه مشت دونه بر می دارم
برای مرغـــــــم می پاشم
یه کاسه ی آب میارم
جلوی مرغـــم میذارم
اون می خوره آب و دونه
بعدش میــــره توی لونه
می خوابه قدقد می کنه
برای من تخــــم می کنه
مرغ قشنگم قدقدقدا می کنه
شاید داره منو صـــدا می کنه
دونه می خواد تا بخوره
برای من تخــــــم بذاره
یه مشت دونه بر می دارم
برای مرغـــــــم می پاشم
یه کاسه ی آب میارم
جلوی مرغـــم میذارم
اون می خوره آب و دونه
بعدش میــــره توی لونه
می خوابه قدقد می کنه
برای من تخــــم می کنه
مرغ قشنگم قدقدقدا می کنه
شاید داره منو صـــدا می کنه
دونه می خواد تا بخوره
برای من تخــــــم بذاره
یه مشت دونه بر می دارم
برای مرغـــــــم می پاشم
یه کاسه ی آب میارم
جلوی مرغـــم میذارم
اون می خوره آب و دونه
بعدش میــــره توی لونه
می خوابه قدقد می کنه
برای من تخــــم می کنه
مرغ قشنگم قدقدقدا می کنه
شاید داره منو صـــدا می کنه
دونه می خواد تا بخوره
برای من تخــــــم بذاره
یه مشت دونه بر می دارم
برای مرغـــــــم می پاشم
یه کاسه ی آب میارم
جلوی مرغـــم میذارم
اون می خوره آب و دونه
بعدش میــــره توی لونه
می خوابه قدقد می کنه
برای من تخــــم می کنه
سارا خیلی خوشحال و هیجان زده بود. آن ها روزهای زیادی منتظر بودند تا بچه لاک پشت های کنار ساحل از تخم بیرون بیایند و بالاخره آن شب وقتش بود و پدر سارا قصد داشت او را برای دیدن بچه لاک پشت ها به ساحل ببرد. به خاطر همین سارا و پدرش آن شب خیلی زود از خواب بیدار شدند. هوا هنوز تاریک بود آن ها چراغ قوه شان را برداشتند و با احتیاط به سمت ساحل حرکت کردند. پدر از سارا قول گرفته بود که سارا کاری به بچه لاک پشت ها نداشته باشد و هیچ سر و صدایی نکند و تنها کاری را انجام بدهد که پدرش به او می گوید.
سارا واقعاً هیچ تصوری درباره ی اتفاقات آن شب نداشت ولی برادر بزرگترش به او گفته بود که لاک پشت ها نزدیک ساحل با کمی فاصله از آب به دنیا می آیند.
بعد از این که از تخم بیرون آمدند به سرعت به سمت دریا حرکت می کنند. همه ی این ها برای سارا بسیار هیجان انگیز بود.
سارا و پدرش به آرامی پشت یک صخره قایم شدند و تنها یکی از چراغ قوه ها را روشن گذاشتند. سارا همه جا را به دنبال مادر لاک پشت ها گشت اما نه مادرشان را پیدا کرد و نه توانست اولین بچه ای را که از تخم بیرون می آید ببیند.
بچه لاک پشت خیلی کوچک بود!
ادامه مطلب...
اشتها
روزی در جایی نذری می دادند از فقیری كه از آن حوالی می گذشت پرسیدند:«اشتها داری؟» گفت:« من در این جهان جز اشتها چیزی ندارم!»
سپر
ساده دلی به جنگ رفته بود. سپر بزرگی با خود داشت كه برای محافظت از جان خویش برده بود. چندی نگذشت كه از بالای قلعه سنگی بر سرش زدند وبشكستند. دست بر سر شكسته گذاشت و گفت:«مگر كورید؟... سپر به این بزرگی را نمی بینید و سنگ بر سرم می زنید؟! »
چاه
ساده دلی را پسر در چاه افتاد. سر به درون چاه كرد وگفت:«پسرجان،جایی مرو تا طنابی آورم و تو را نجات دهم!»
خر گمشده
مردی خرش را در جنگل گم می کند. موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا می کند.
به آن می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت.
وظیفه و تکلیف
روزی پسری بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یکی گفت: “پسرک! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟”
پسر جواب داد: “اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمیداند من وظیفهی خودم را میدانم و هیچوقت از آن غافل نمیشوم.
اسب من کو
ساده دلی در عرصه ی مسابقه بر اسبی بنشست و یال اسب در دست گرفت. اسب تاختن آورد و اواز پشت آن لغزید و از ابتدای یال به انتهای دمب آن رسید! پس آواز در داد: آهای! آهای …! این اسب تمام شد یک اسب دیگر بیاورید!!!
در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.
وقتی امام به شهادت رسیدند خاندان امام را به اسارت بردند، حضرت رقیه خیلی از دوری امام بی تاب بودند و گریه می کردند.
صدای گریه رقیه کوچولو به گوش یزیدیان رسید و آنها برای اینکه صدای رقیه (ع) را قطع کنند سر امام حسین (ع) را برایش بردند زمانی که حضرت رقیه سر مبارک امام را در آغوش گرفتند و بوسیدند در حالی که سر مبارک در آغوششان بود جان سپردند.
خدایا دشمنان امام را لعنت کن و یاد خواهرم رقیه را در دلم زنده نگه دار.
* غضنفر می ره رستوران می گه: جوجه دارین؟
گارسون:آره
می گه: دونش بدین نمیره!
*حیف نون می ره هتل. صبح روز اول می ره توی رستوران هتل صبحانه بخوره می بینه روی تابلو نوشته: از ساعت 7 الی 11 صبحانه... از ساعت 11 الی 5 ناهار و از ساعت 5 الی 11 شب شام سرو می شود...
پیش خودش می گه: پس من کی وقت کنم برم شهر رو ببینم؟
*معلم: نام پدرت چیست؟
دانش آموز: پدرم نام های مختلفی دارد. من به او می گویم بابا، مادرم می گوید پدر بچه ها، نوکرمان می گوید آقا و بقال محلمان می گوید بدحساب!
*اولی: من هر وقت چیزی در کله ام فرو رود، دیگر بیرون نمی آید و فراموش نمی کنم.
دومی: پس چرا پولی را که از من قرض گرفتی، یادت رفته و پس ندادی؟
اولی: برای این که پول در جیبم فرو رفت نه در کله ام!
*دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.
اولی فریاد می زد: بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت: هرچی اون می گه منم دارم!
*از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟
گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!
*یکی از قبایل آدم خوار مرد کله تاسی را دستگیر می کنند و نزد رئیس خود می برند و از رئیس می پرسند با این مرد تاس چه کنیم؟ رئیس می گوید: از او تاس کباب درست کنید!
وقتی با وسایل کهنه فرزندانتان یک وسیله یا اسباب بازی به درد بخور یا بامزه می سازید٬ او هم یاد می گیرد از هر چیزی بهترین استفاده را بکند. این خرگوش های کوچک و بانمک با لنگه های جوراب تهیه می شوند.
وسایل لازم
* جوراب
* نخ مشکی و نخ رنگ جوراب
* سوزن
* قیچی
* مداد رنگی صورتی
* روبان باریک
مراحل ساخت
1.لنگه جوراب را بر عکس می کنیم و از نوک پنجه تا نرسیده به پاشنه جوراب را از وسط با قیچی می بریم. دو تکه باریک به وجود می آید که قرار است گوش های خرگوش باشند. دور آنها را با نخ همرنگ جوراب می دوزیم.
2.جوراب را بعد از اینکه گوش های خرگوش دوخته شد٬ بر عکس می کنیم تا به حالت اولیه در بیاید و روی جوراب نمایان شود. سپس داخل آن را پر از پنبه می کنیم.
ادامه مطلب...
شعر آقا پلیسه
شبا که ما میخوابیم
آقا پلیسه بیداره
ما خواب خوش میبینیم
اون دنبال شکاره
آقا پلیس زرنگه
با دزدا خوب میجنگه
ما هم اونو دوست داریم
بهش احترام میزاریم!!
*******************
آقا پلیسه
اونیکه شبا بیداره , لباس یشمی داره
مواظب شهر ما , مواظب خونه هاست
پلیسه مهربونه ,همیشه خوش زبونه
اونکه تفنگ داره , کلاه و فشنگ داره
با آدمای بدکار , با دزدای خطا کار
دشمنه و میجنگه , آقا پلیسه زرنگه
وقتی توی خیابون ماشین میاد چپ و راست
پلیس راهنمایی مواظب بچه هاست
بچه خوب همیشه از خط کشی رد می شه
داستان آموزنده ی آزادی پروانه ها
آزادي پروانه ها بهار بود ، پروانه هاي قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز مي كردند.
حسام ، پسر كوچولوي قصه ما توي اين باغ ، لابه لاي گلها مي دويد و پروانه ها را دنبال مي كرد . هر وقت پروانه زيبايي مي ديد و خوشش مي آمد آرام به طرف او مي رفت تا شكارش كند . بعضي از پروانه ها كه سريعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار مي كردند، اما بعضي از آنها كه نمي توانستند فرار كنند ، به چنگش مي افتادند . حسام ، وقتي پروانه ها را مي گرفت، آنها را در يك قوطي شيشه اي زنداني مي كرد .
يك روز چند پروانه زيبا گرفته بود و داخل قوطي انداخته بود ، قصد داشت كه پروانه ها را خشك كند و لاي كتابش بگذارد و به همكلاسي هايش نشان بدهد . پروانه ها ترسيده بودند ، خود را به در و ديوار قوطي شيشه اي مي زدند تا شايد راه فراري پيدا كنند . حسام همين طور كه قوطي شيشه اي را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه مي كرد خوابش برد . در خواب ديد كه خودش هم يك پروانه شده است و پسر بچه اي او را به دست گرفته و اذيت مي كند . تمام بدنش درد مي كرد و هر چه فرياد و التماس مي كرد كسي صدايش را نمي شنيد . بعد پسر بچه ، حسام را ما بين ورقهاي كتابش گذاشت و كتاب را محكم بست و فشار داد . دست و پاي حسام كه حالا تبديل به يك پروانه نازك و ظريف شده بود ، ترق ترق صدا مي داد و مي شكست و حسام هم همين طور پشت سر هم جيغ بلند مي كشيد . ناگهان از صداي فرياد خودش از خواب پريد و تا متوجه شد كه تمام اين ها خواب بوده است دست به آسمان بلند كرد و از خدا تشكر كرد .
ادامه مطلب...
سلام بچه های گلم، امروز براتون چند تا نقاشی زیبا گذاشتیم که شما پرینت بگیرید و با سلیقه ی خودتون رنگ بزنید.
عکس ها رو می تونید با راست کلیک روی اونها و انتخاب گزینه ی save image as ... روی کامپیوترتون ذخیره کنید و بعد پرینت بگیرید.
امیدوارم خوشتون بیاد.
ادامه مطلب...